به نام خداوند مهربان
شبِ تاسوعا از راه رسید…
هیئت محله ی بابا، اباالفضلی بود.. هیئتی که شب های تاسوعا دسته داشتند..
از کودکی عاشق این شب بودیم چون با مامان و آبجی ها میرفتیم وسنج زنی بابا رو توی هیئت تماشا میکردیم و کلی صفا داشت برامون…
تاسـوعا شده بود، اما امسال تفاوت غریبی داشت، هیئت بود اما بدون بـابـا!
تمام تاسوعای سال های پیش برایمان تداعی میشد، دسته روی منظمِ هیئت در کوچه پس کوچه های شهر… بوی اسپند، صدای زنجیر و سنج و ذکر نوکران ارباب ..زیبا بود و ذوق کودکانه ی ما برای دیدن بابا در هیئت و تماشای سنج زنی اش همه اینها رو تماشایی تر میکرد..
بزرگتر شدیم، بابا دیگر توان سابق رو نداشت که توی دسته سنج زنی هیئت باشه، بابا دیگه شده بود جزء ریش سفیدهای هیئت و جلوی دسته، زنجیر میزد..
عشق به اباعبدالله الحسین علیه السلام برای ما داستانی زیبا داشت..
دلم خیلی گرفته بود..نبود بابا و باور نکردنش مخصوصا در چنین شب عزیزی و از طرف دیگر هنوز برنامه خادمی ام برای اربعین مشخص نبود و نگران بودم نکند این سفر قسمتم نشود ونتوانم به نیابت از بابا..
شبِ گرفتنِ حاجت بود… بابا رو خطاب قرار دادم.. بـابـا! دلم میخواد به جای تو بروم اربعین، میدونم لایقش نیستم، میدونم راه سختی در پیش دارم، میدونم کوچکترین تجربه ای براش ندارم..
اما امشب واسطه بشو و از ارباب بخواه ما رو قبول کنه…
امید داشتم به دعای بابا.. مثل همیشه .. مثل ایام امتحانات و روزهایی که منو میرسند مدرسه و ازش میخواستم برام دعا کنه..
دلم قرار نداشت..هیچ وقت اینقدر تشنه کرب وبلا نبودم.. نه کار، نه درس.. هیچ چیزی برایم مهم نبود فقط میدونستم که باید بروم!
عاشورا شد.. صبح عاشورا..
مسؤول یکی از موکب های اربعین که از منطقه خودمون بودند باهام تماس گرفتند، گفتند:دو روز دیگه بیاید برای مصاحبه!
باورم نمیشد.. آخه اون موکب خیلی متقاضی برای خادمی داشت و سابقه زیادی هم داشتند …
باورم نمیشد قبول کرده باشند که حتی برای مصاحبه بروم..
از لطف ارباب و دعای بابا گره از این کار مهم باز شده بود !!
برای همه چیز ممنونم بـابـا * دوستت دارم
آخرین نظرات