به نام خداوند مهربان
ماه ها، روزها، ساعت ها، ثانیه ها به سختی میگذشت امـا میگذشت..
رسیدیم به ماه محرم… ماه عزای ارباب بی کفنمان..
بابا نبود تا درب خونه رو سیاه پوش کنه… نبود تا با سیاه پوشیدنش، هیئت رفتنش و… محرم رو برای ما زیباتر کنه.
اما ما، دختر ها تصمیم گرفتیم سفری که بابا قصدش رو داشت رو مسافر بشویم.. سفر اربعین امام حسین علیه السلام.
من و آبجی کوچیکه اولین باری بود که میخواستیم راهی این سفر زیبا و عظیم بشویم، تا به آن زمان عتبات عالیات رو زیارت نکرده بودیم،
رفتن به سفر اربعین یک راه بلد و مَحرم میخواست ولی ما کسی رو نداشتیم..
پس تصمیم گرفتیم حداقل به نیابت از بابا به خـادمی اربعین برویم.. اما کجا و با کی.. هنوز هیچ چیز مشخص نبود
این سفر برای ما در حد یک آرزوی دست نایافتنی بود!!
تصور اینکه برای اولین بار چطور باید راهی بشویم آن هم بدون بابا سخت به نظر میرسید،
مامان کمی نگران بود اما رضایت داد چرا که عشق به امام حسین عیه السلام رو خودش به ما آموخته بود حالا چطور میتونست مانع ما بشود..
مامان مشوق ما بود که پیگیری کنیم و حتما به سفر برویم!
حالا مانده بودیم چطور راهی برای خـادمی در موکب های اربعین پیدا کنیم ؟!
شروع کردم به پرس و جو .. از دوستانم در شهرها و استان های مختلف، از قم و تهران و اصفهان گرفته تا کرمان و خوزستان..
امید داشتیم به لطف اباعبدالله علیه السلام و دعای بابا این سفر قسمت و روزی ما بشود.
آبجی ها به خاطر درس و کار هنوز برنامه مشخصی برای اربعین نداشتند اما من مصمم بودم وبا مدیر مدرسه صحبت کردم و گفتم امسال قصد دارم حتما بروم حتی اگه لازم بشود مرخصی بگیرم..
آخه دوسال پیش بابا خودش برام گذرنامه گرفته بود و خواست با هم برویم اما قوانین مدرسه مانع شده بود..
نمیخواستم یه حسرت دیگه به حسرت هام اضافه بشه..
خلاصه بعد از پرس و جوهای زیاد موفق شدم چند جای مطمئن و مناسب با شرایطم ثبت نام کنم
و به چندنفر زنگ زدم و خواستم اگه خادم نیاز داشتند بهم خبر بدهند..
روزهای محرم میگذشت، روز و شب به فکر اربعین بودم که آیا قسمتم میشود یا نه…
شبِ تاسوعا از راه رسید…
هیئت محله ی بابا، اباالفضلی بود.. هیئتی که شب های تاسوعا دسته داشتند..
از کودکی عاشق این شب بودیم چون با مامان و آبجی ها میرفتیم وسنج زنی بابا رو توی هئیت تماشا میکردیم و کلی صفا داشت برامون…
تاسـوعا شده بود، اما امسال تفاوت غریبی داشت، هیئت بود اما بدون بـابـا
برای همه چیز ممنونم بـابـا * دوستت دارم
فرم در حال بارگذاری ...
آخرین نظرات