ماه مبارک رمضان بود و ایام مدرسه ? … کلاس دوم بودم ?
به هوای آبجی های بزرگترم منم تصمیم گرفتم یه روزه کامل بگیرم ?
اتفاقا شیفت بعدازظهر بودیم ، تا ظهر طاقت اورده بودم وحالا باید میرفتم مدرسه ? ?
دلم نیومد کله گنجشکی باشه ، پس روزه ام رو نگه داشتم و بدون اینکه چیزی بخورم رفتم مدرسه ? ☺
توی کلاس به کسی نگفتم روزه هستم ( شاید میخواستم ریا نشه ) ? ?
خیلی سریع زمان گذشت …
زنگ آخر بود که خانم ناظم اومد سرکلاسمون و گفت: کسی هست که امروز روزه باشه ؟؟ ? ?
بچه ها ، همه تعجب کرده بودیم !! برای چی باید چنین سوالی بپرسند ؟! ?
خب چند نفری دستشون رو بالا بردند، از جمله من ! ✋ ? ?
خانم ناظم گفت قبل از رفتن به خونه بیاین دفتر باهاتون کار دارم !! ? ? ?
دیگه حق داشتیم نگران بشیم !! ? ?
خلاصه زنگ خونه خورد و ما دو سه نفر روزه دار (: رفتیم دفتر…
خانم ناظم با لبخند بهمون یه ظرف غذا داد ? ? و گفت : قبول باشه ، این هم افطاری شماها ? ?
تازه فهمیدم ماجرا از چه قرار هست…
اون روز مدرسه به کلاس های سوم تا پنجم افطاری میدادند ،
تصمیم گرفته بودند به کلاس اول و دومی ها هم که روزه هستند نیز افطاری بدهند! ?
? انگار روزه ای که با نیت خالص بود حالا یه جایزه شیرین داشت ?
✳ گاهی دلم برای اون نیت های خالص تنگ میشه!
فرم در حال بارگذاری ...
آخرین نظرات