جذابیت کتاب سلام بر ابراهیم از دید رهبرمعظم انقلاب: «من کتابی خواندم درباره شهید ابراهیم هادی.
این کتاب خیلی جالبه. خیلی جذابه. کتاب را تا مدتی بعد از اینکه خوانده بودم دلم نمی آمد از روی میز بردارم و بگذارم توی کتاب هایم.
به قدری شخصیتی که در کتاب معرفی شده جاذبه دارد که مانند مغناطیس آدم را به خودش جذب می کند.
بگردید این شخصیت ها را پیدا کنید. از این قبیل شخصیت های برجسته که سردار هم نیستند. حتی فرمانده گردان هم نیستند. اما حکایت ها دارند، ماجراها دارند…»
قسمتهایی از کتاب سلام بر ابراهیم پیوند الهی … دختر سریع به طرف دیگر کوچه رفت و ابراهیم در مقابل آن پسر قرار گرفت.
ابراهیم شروع کرد به سلام و علیک کردن و دست دادن. پسر ترسیده بود اما ابراهیم مثل همیشه لبخندی بر لب داشت. قبل از اینکه دستش را از دست او جدا کند با آرامش خاصی شروع به صحبت کرد و گفت: ببین، تو کوچه و محلۀ ما این چیزا سابق نداشته. من، تو و خانواده ات راکامل میشناسم، تو اگر واقعاً این دختر رو می خوای من با پدرت صحبت می کنم که …
جوان پرید تو حرف ابراهیم و گفت: نه، تو رو خدا به بابام چیزی نگو، من اشتباه کردم، غلط کردم، ببخشید و …
ابراهیم گفت: نه، منظورم رو نفهمیدی، ببین، پدرت خونه بزرگی داره، تو هم که تو مغازۀ او مشغول کار هستی، من امشب تو مسجد با پدرت صحبت می کنم. ان شاءالله بتونی با این دختر ازدواج کنی، دیگه چی میخوای؟
جوان که سرش را پایین انداخته بود خیلی خجالت زده گفت: بابام اگه بفهمه خیلی عصبانی می شه.
ابراهیم جواب داد: پدرت با من، حاجی رو من می شناسم، آدم منطقی و خوبیه. جوان هم گفت: نمی دونم چی بگم، هر چی شما بگی. بعد هم خداحافظی کرد و رفت.
شب بعد از نماز، ابراهیم در مسجد با پدر آن جوان شروع به صحبت کرد.
اول از ازدواج گفت و اینکه اگر کسی شرایط ازدواج را داشته باشد و همسر مناسبی پیدا کند، باید ازدواج کند. در غیر اینصورت اگر به حرام بیفتد باید پیش خدا جوابگو باشد.
و حالا این بزرگترها هستند که باید جوانها را در این زمینه کمک کنند. حاجی حرفهای ابراهیم را تأیید کرد. اما وقتی حرف از پسرش زده شد اخمهایش رفت تو هم!
ابراهیم پرسید: حاجی اگه پسرت بخواد خودش رو حفظ کنه و تو گناه نیفته، اون هم تو این شرایط جامعه، کار بدی کرده؟
حاجی بعد از چند لحظه سکوت گفت: نه!
فردای آن روز مادر ابراهیم با مادر آن جوان صحبت کرد و بعد هم با مادر دختر و بعد …
یک ماه از آن قضیه گذشت، ابراهیم وقتی از بازار برمی گشت شب بود. آخر کوچه چراغانی شده بود. لبخند رضایت بر لبان ابراهیم نقش بست.
رضایت، بخاطر اینکه یک دوستی شیطانی را به یک پیوند الهی تبدیل کرده. این ازدواج هنوز هم پا بر جاست و این زوج زندگیشان را مدیون برخورد خوب ابراهیم با این ماجرا می دانند.
کتاب «دختر شینا» با موضوع خاطرات زنان است که با قلمی روان به روایت زندگی «قدم خیر محمدی کنعان» همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی میپردازد.
درواقع بهناز ضرابیزاده نویسنده این کتاب نام اثرش را «دختر شینا» گذاشته است، نامی که ترکیبی از ابتکار نویسنده و یکی از دختران شهید است و موضوع اصلی آن، مرور خاطرات همسر شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر است.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
خانه عمویم دیوار به دیوار خانه ی ما بود و هر روز چند ساعتی به خانه آنها می رفتیم. آن روز، من به تنهایی خانه عمویم رفته بودم سرظهر بود وداشتم از پله ها ی ایوان پایین می آمدم که یکدفعه پسر جوانی روبه رویم ظاهرشد جا خوردم، زبانم بند آمد و یکهو دلم ریخت و پسر به من سلام کرد و من آن موقع 14 سال بیشتر نداشتم.
از آن روز به بعد آمد و رفتهای مشکوک به خانه ی ما شروع شد؛ هر روز واسطه و بزرگان روستا می آمدند وکم کم فهمیدم صمد به من علاقه مند است و بعد از کلنجارهایی که انجام دادند من و صمد در 13 آبان 56 به عقد هم در آمدیم.
در متن تقریظ رهبر معظم انقلاب بر کتاب «دختر شینا» نیز آمده است:
بسمهتعالی
رحمت خدا بر این بانوی صبور و باایمان؛ و بر آن جوان مجاهد و مخلص و فداکاری که این رنجهای توانفرسای همسر محبوبش نتوانست او را از ادامة جهاد دشوارش باز دارد.
جا دارد از فرزندان این دو انسان والا نیز قدردانی شود.
عناوین هر یک از جلدها: ? از خدا تشکر کن ? خدا در همه جا هست ? با خدا سخن بگو ? خدای من تویی تو ? خدا رنگ ندارد ? جهان یک خدا دارد ? خدا بسیار داناست ? خدا غذا میدهد ? خدا هرگز نمیمیرد ? خدا دوستت دارد
آخرین نظرات