به نام خداوند مهربان
عادت نداشتم بدون خانواده یا دوستانم به مسافرت برم، کمتر پیش اومده بود که تنهایی مسافرت کنم مگه برای خادمی راهیان که آن هم توی فضای معنوی و صمیمی راهیان اصلا احساس تنهایی نمیکردی.. اما این سفر برام خیلی فرق داشت، آخه قرار بود با بابا و آبجی ها و حتی اگه مامان بتونه ،همه با هم امسال به پیاده روی اربعین برویم .. سرنوشت این رو برای ما نخواست…
اما حالا با رفتن بابا، من هم حال و هوایم تغییر کرده بود، دلم نمیخواست آشنایی با من دراین سفر باشد.. دلم میخواست خودم را در شلوغی کرب و بلا گم کنم شاید فرجی بشود برای دلم..
تنها دلم میخواست نگار همراهم باشد اما او نیز درگیریهایی داشت و حتی برای سفر اربعین و زائری هم موفق به آمدن نشد..
پس من بودم وخودم.. و نبود بابا.. آبجی ها هم هنوز برنامه سفرشان مشخص نبود، اینکه آیا خادمی روزیشان خواهند شد یا زائری..
اما من دیگه عازم بودم.. حتی کوله پشتی ا م نیز تقریبا آماده بود.. کوله پشتی بابا رو برداشتم.. داخل کمد بود،نگاهش کردم.. به یاده زمانیکه بابا از سفر برمیگشت و کوله پر بود از گرد وخاک.. خسته بود اما خوشحال.. چند دقیقه ای بهش خیره موندم،، زیپ کوچکی که کنار کوله بود رو باز کردم.. داخلش دعای ماه صفر بود.. خودم برای بابا نوشتم و داخل کوله اش گذاشتم.. میخواستم در ماه صفر، در مسیر اربعین در صحت باشد.. نمیدانستم در ماه مبارک رمضان قرار است برای همیشه از کنارمان برود.. درست خاطرم هست وقتی کاغذی که دعای ماه صفر بود را داخل کوله اش گذاشتم.. توی حیاط بودیم کوله لبه ی پله ها بود دعا رو گذاشتم و گفتم: خدایا خودت مراقبش باش!
بابا برای اربعین پرواز میکرد.. خاطرم هست سال پیش که برای مراسم مادربزرگ نتوانسته بود برود اربعین، چقدر گرفته و درهم بود و دلشکسته..
اما اون شب بعد آن خواب.. انگار بال درآورده بود.. انگار خودش را در بین الحرمین میدید..
بابا!
حالا من عازم این راه هستم با کوله ات اما بدون صاحبش.. کاش بودی و با هم راهی میشدیم..
کدام کلمات میتواند این حجم از دلتنگی و حسرت را به تصویر بکشد..
کاش …چه لحظات زیبایی در پیاده روی اربعین داشتی و ما محروم از آن بودیم که با هم در مسیر پیاده روی وکنارت آن همه لذت معنوی را بچشیم.. افسوس که زمان باز نمیگردد..چه لحظات نابی را از دست دادیم برای ثبت کردن..
برای همه چیز ممنونم بـابـا * دوستت دارم
آخرین نظرات